مهشیدمهشید، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

وروجکِ مامان

وروجک

کوچولوی مامان اینجا ساعت 1 نصف شب بود که تو نمیخوابیدی و میخواستی شیطونی کنی فدای خنده هات بشه مامانی ...
29 بهمن 1393

عزیزکم

عزیزدلم، دختر نازم اینجا شلوارت رو در اورده بودم تعجب کرده بودی چون همش هوا سرده لباس میپوشی تعجب زده شدی   ...
26 بهمن 1393

بدون عنوان

مهشید خانوم این عکسه دسشویی شماست که قراره یاد بگیری جیش کنی ،ولی هروقت میخوام بهت یاد بدم تو درگیر عکساش میشیو قاه قاه میخندی و کلا جیش کردن رو یادت میره، حالا نمیدونم چیکار کنم ...
21 بهمن 1393

یه خاطره

گل کوچولوی مامان دیروز یه شیرین کاری کردی بیچاره خاله تو رو گرفته بود بغلش تو هم نامردی نکردی انگشت اشاره تو که ناخونشم تیز بود کردی تو دماغ خاله یهو منو مادر جون دیدیم از دماغ خاله چه  خونی میاد تو هم مثل ماست نگاش میکنی باورمون نمیشد این شاهکار تو باشه!خلاصه خاله بدو بدو رفت دم سینک، چه خونی میومد اصلا بند نمیومد تو هم ماتو مبهوت نگاه میکردی به بدو بدو های ما اخرش به زور زردچوبه خونشو بند اوردیم،دوسه قطره خون رو لباسای تو هم ریخته بود آثار جرم همون شب هم خونه آقاجون با صورت خوردی زمین لپت قرمز شد کلا پر از اتفاق بود دیروز خدا سومیشو بخیر بگذرونه ...
21 بهمن 1393